ریحانة النَبی (س)




روضه خوان قدیمی هیئت
واژه ها را چه خوب می داند
فاطمیه برای هر روضه
با کنایه همیشه می خواند
وسط روضه یک نفر آورد
سینی چای قند پهلو را
دم گرفت و به سینه اش می زد
توی دستش گرفت بازو را
روی شمعی که پای منبر بود
اندکی خیره چشم خود را دوخت
چند گلبرگ یاس رویش ریخت
چقدر یاس زود می سوخت
توی مجلس برای خانم ها
روضه را مادرانه تر می خواند
و گریزی به کوچه ها می زد
از گل سینه بیشتر می خواند
او همیشه به واژه ایمان داشت
روضه را تا کنار در می برد
آتشی توی دل به پا می کرد
بعد مسمار حرف خود می خرد
شب آخر میان روضه ی او
چقدر بوی سیب می آمد
پا به پای تمام گریه کنان
شب آخر عجیب می آمد
آنقدر بین روضه گریست
ناگهان چشم های خود را بست
مستمع منتظر سراپا گوش
ایندفعه گوشواره ها نشکست
روضه خوان قدیمی هیئت
بین روضه به آسمان پر زد
نا خودآگاه جسم بی جانش
سر خود را به چوب منبر زد
تا همیشه به یاد آن روضه
می کنم واژه های او تکرار
بین این واژه ها جگر می سوخت
در و دیوار و کوچه و مسمار


 





خدا به حضرت حیدر دوباره کوثر داد

خبر رسیده به زهرا دوباره حیدر داد

تمام عرش و زمین پای سفره ی زهراست

چرا که برکت این سفره را به دختر داد

عقیله ای که تمام قبیله مجنونش

ببین چه دخترانه به خانه صفای دیگر داد

شده است مرجع تقلید مکتب روضه

خدا به زینبیون اینچنین مقام  نوکر داد

تو آنقدر برای شیعه ابهت گرفته ای بانو

 خدا برای هدیه به زینب به عاشقان سر داد

به پای درس شما بهترین ابالفضل است

خدا به شان علم شما پس بها به منبر داد

حسین می خرد امشب به حرمت زینب

و هر چه نوکر خوب است رعیت زینب

به نام حضرت عشق و وفا ،حیا زینب

تویی مفسر و الشمس وضحا زینب

گرفت جان تازه ز تو انقلاب عاشورا

میان روضه دلم گفت مرحبا زینب

تمام بوی خوش عطر روضه ها از توست

میان شور ی دم نوا زینب

همیشه چایی روضه به دست تو دم شد

چه درد ها که دوا شد فقط شفا زینب

دمشق و رقص جنون مدافعان حرم

تمام شعر محتشم این است کربلا زینب

قسم به چادر خاکی کوچه و کوفه

که راه عشق همین است حسین با زینب

بکش به روی سرم چادر خودت بی بی

شود همیشه رزق دلم اشک ماتمت بی بی







یک دسته گل زغزل های ناب عشق

صد السلام منتظر یک جواب عشق

شعرم رسید تا به خیابان خسروی

گویا گرفته قافیه عزم شتاب عشق

تا شاعرانه تکیه به باب الجواد زد

اشکم نشد حریف حساب و کتاب عشق

اذن دخول، حضرت سلطان اجازه هست؟

چشمی که می دود پی تنها خطاب عشق

در لا به لای همهمه ی زائرانتان

به به چه مرقدی پر عطر گلاب عشق

مضمون شعر من چقدر شاعرانه شد

جنس لطیف عاطفه ی خواهرانه شد

قم را خدا نوشته وادی سینای فاطمه

قم مرکز نزول آیه ی موسی فاطمه

شهری که فاطمه دارد در آن حرم

شهری که هست گنبد پیدای فاطمه

در ازدحام بیت هفتم شعر امام ها

ایران شده است مرکز غوغای فاطمه

در زرق و برق آینه های  رواق بالاسر

زائر نشسته محو تماشای فاطمه

احرام بسته حاجی مسکین در این حریم

حجی که پای آن زده امضای فاطمه

مادر مرا سپرده به دستان این ضریح

از کودکی دلم شده حیران این ضریح

مشهد نرفته درد دل من دوا شده

لطفت همیشه شامل این بی نوا شده

هرکس شده به پنجره فولادتان دخیل

حاجت گرفته زائر کرببلا شده

حاجت بهانه است در خانه ی رئوف

وقتی بهشت ساکن ایوان طلا شده

یکدفعه آمدم به حرم تا ببینمت

تضمین دیدنتان در سه جا شده

سرمایه ام محبت زهرایی شماست

وقتی خدا هم عاشق نام رضا شده

روزی رسد که خادم پای علم شوم

جارو کش همیشگی این حرم شوم

ما را گدای شاه خراسان نوشته اند

مارا غبار گوشه ی ایوان نوشته اند

تقدیر ما گره به نخ پرچم تو خورد

شکر خدا که اهل خراسان نوشته اند

آری دعای مادرمان مستجاب شد

مارا غلام حضرت سلطان نوشته اند

ایران همیشه سنگ شما را به سینه زد

ما را فدائیان رضا جان نوشته اند

عالیجناب هشتم لبخند فاطمه

نام شما به حرز سلیمان نوشته اند

امشب شب سرودن اشعار عاشقیست

امشب شب شکفتن لبخند یا علیست

بعد از نماز عشاء بین صحن گوهرشاد

چشمان بی رمق من کمی به خواب افتاد

دیدم میان صحن عتیقت چه ازدحامی بود

آهو نشسته کنارت ، تویی و آن صیاد

دیدم میان همهمه آقا ضمانتش کردی

آزاد هر دو جهان هر که با تو شد آزاد

دیدم میان خواب مریضی شفا گرفت

دیدم که خنده به من کرد، کور مادر زاد

هرکس که نام جوادت به این حرم برده

حاجت گرفته از مشبک زیبای پنجره فولاد

خورشید مشرقی نجمه عاشقت هستم

امشب به دامن نجمه دخیل خود بستم

آقا برای یکدفعه ما را صدا کنید

جان رقیه حاجت مارا روا کنید

ما را زخاک کوی شما آفریده اند

این خاک را به نظر کیمیا کنید

ما جز شما که صاحب دیگر نداشتیم

ما را علی الابد به نوکری خود سوا کنید

یا ایها الطبیب مریضم جواب شد

ما را به خاک چادر مادر دعا کنید

یا ایها الرئوف به جان جوادتان

یک کربلا برای مادر من دست و پا کنید

دستی بکش به سر این کبوتر بی بال

من را ببر به کرببلا اربعین همین امسال


 





بانگ موذن‌ زاده پیچیده میان شهر
دارد اذان می گوید آقا لحظه ی افطار
دارم خجالت می کشم از شعرهایم من
شعری که جای خالیت را می کند تکرار
ای کاش پای سفره ی افطارتان بودم
با دست خود خرما به این مسکین تعارف کن
من هم برایت نان و سبزی لقمه می گیرم
راضی به زحمت نیستم! بنشین! تعارف کن
ای کاش یک افطار با هم کربلا بودیم
آنجا نمازم را جماعت با تو می خواندم
با تو زیارت در سحر چه لذتی دارد
ای کاش اصلا تا ابد پیش تو می ماندم




همسر حضرت نبی بودن

همه دلگرمی علی بودن

در جهان اینچنین زنی بودن

چون تو انسان کاملی بودن

بانوی خانه ی رسول الله 

السلام علیکِ یا اماه 

دامنت رحل سوره ی کوثر

بانوی دلربای پیغمبر

ای مقامت فرا تر از باور

ای وجود تو بعثتی دیگر

ای نبی را تو بهترین همراه

السلام علیکِ یا اماه 

در نمازت ترنم باران

سجدهایت تبسم باران

در قنوتت تکلم باران

خنده هایت تجسم باران

نظری کن به سائلت گه گاه

السلام علیک یا اماه 

سائل مهر بیکران شما

گردی از پای نوکران شما

روسیاهم که در امان شما

در قیامت شوم نشان شما

آری هستم همیشه چشم به راه

السلام علیک یا اماه

بتکان چادر نمازت را 

تا رسد روزی همه دنیا

تشنه ی اشک چشم تو دریا

دانش آموز مکتبت زهرا(س)

با سلامی ز جنس صدها آه 

السلام علیک یا اماه 

نوبت چانه ی گدایی شد

شب جمعه دلم هوایی شد

توی گوشم عجب صدایی شد

همه گفتند کربلایی شد

شده گودال هم زیارتگاه 

السلام علیکِ یا اماه


میان همهمه ی شهر باطنا خسته

صدای بانگ اذان می رسد ز گلدسته

صدا کشاند مرا سمت خویش تا مسجد

چقدر خاطره دارم هنوز با مسجد

کنار حوض آبی آنجا کنار ماهی ها

نشسته ام مقابل لبخند شمعدانی ها

نشسته ام مقابل آن منبری که چوبی بود

مرور خاطرهایم چه حس خوبی بود

و کودکانه میان حیاط می خندید

همان که روی سرم آب حوض می پاشید

صدای بانگ اذان می رسد ز گلدسته

تمام صحن ،سکوت و دو چشم من بسته

رسید بانگ موذن به نغمه ی دلخواه

و گفت اشهدا ان علی ولی الله

میان رفت و آمد وقت اذان دلم شد گم

اذان گرفت دست مرا برد تا غدیر خم

صدای همهمه بود و نوای نای رسول

و دشت نغمه ی آمین شد از دعای رسول

تمام جان خودش را صدا زد و آنگاه

گرفت دست یدالله و گفت بسم الله

چنین به قلب پیمبر پیام نازل شد

غرض تکامل دین بود وبس ،که حاصل شد

صدای بانگ اذان می رسد ز گلدسته

تمام صحن ،سکوت و دو چشم من بسته

رسید بانگ موذن به آخرش ناگاه

و گفت اشهد ان لااله الا الله

میان خلوت خود سوخت قلب تنهایم

از این کمال چه دور است دور دنیایم

نشسته ام بنویسم قلم شکست از درد

گرفت قلب صفحه از این عالم پر از نامرد

چقدر دین بدون علی پر از خشم است

بدون مهر علی دینمان چه بی رحم است

غدیر عید کمال تمام آیین هاست

غدیر پاک و منزه ز لعن و نفرین هاست

غدیر جلوه ی ایمان حضرت مولاست

علی امام شیعه امام تمام سنی هاست

علی محبت محض است بی برو برگرد

همین محبت حیدر مرا مسلمان کرد

شدیم معرکه گردان خفت صفین

شدیم گرم برادر کشی به نام دین

غدیر فلسفه اش مهر و مهربانی هاست

و هر که حب علی داشت او برادر ماست

غدیر جشن سیادت برای سیدهاست

دلی که مهر علی داشت پرچمش بالاست

خوشا دلی که سرشته خدا برای علی

" علی امام من است و منم گدای علی"

گدا شدم بدهی تو به من هم انگشتر

گدا شدم که قبولم کنی شوم نوکر

نماز با محبت حیدر چه قیمتی دارد

و سجده سمت خالق تو به چه لذتی دارد

هزار شکر که در سایه ی تو ام آقا

بهشت من شده تسبیح حضرت زهرا(س)

تمام منبر و گنبد علی علی می خواند

صلاه ظهر گوشه ی مسجد دلم جا ماند

 

 

 




تو را می نویسم در آغوش خاک

ضریحی ز اسرار پنهان اشک

ومضمون شعرم شبیه غبار

خودش را رسانده به ایوان اشک

اگر واژه در واژه خاکی شدم

و شعرم به مصراع روضه رسید

به دنبال آداب این مرثیه

به جز قال صادق(ع) جوابی ندید

نفس های من ذکر تسبیح شد

و اندوه من جنس سبز دعا

همان خادمی که کمی شاعر است

شده خیس باران این روضه ها

قلم را سپردم به دستان خاک

برای تو بال و پرم خاکی است

همیشه دو خط بعد شعر بقیع

کمی چادر مادرم خاکی است

نه ایوان نه گلدسته و نه ضریح

نه زائر نه خادم نه سایه نه بام

گرفتم سراغ چراغی که نیست

فرستادم از دور بر تو سلام

مدینه همان شهر تکرار درد

همانجا که رسم است در سوختن

همان شهر بی عاطفه که شده

فقط عادتش بال و پر سوختن

تو را دست بسته کجا می برند؟

نرو بی عصا هی زمین می خوری

عزیزم بگو یا علی(ع) و بایست

چرا بی هوا هی زمین می خوری؟

زمین می خوری آسمان بی قرار

همه عرش دارد بهم می خورد

زمین خوردنت شد برایم گریز

چنین اوج روضه رقم می خورد

به رسم همان روضه ی خانگی ات

که اشکت گره می خورد با حسین

در این هق هق آخر مجلسی

"اگر خسته جانی بگو یا حسین(ع)"

زمین خورده و دست و پا می زند

چرا خواهرش بی سپاه آمده

بگو جان زینب مراعات کن

بگو مادرت قتلگاه آمده







فریاد هایت در گلو حبس است
حاجی کمی آن دکمه را شُل کن
تسبیح شاه مقصود را بردار و با ذکر
یک لحظه روی حرف های من تامل کن
خودکار داری؟حق امضا با شما حاجی
من بی سوادم بی کس و کارم
با شرع خود امثال من را می کنی تکفیر
تا که ز افکار پلیدم دست بردارم
اسلام تو یک رد مهر روی پیشانیست!
اصلا چرا دین تو شد روی سرم مِنَّت؟
شاید نماز تو حریص پول و قدرت بود
اینگونه دارد آن وَلاَ الضَّالِّین تو غلظت
وقت نماز حاجی تریبون را رها کن
شاید صف اول برایت جا نباشد
محض رضای خلق تجدید وضو کن
حاجی برو مسجد خدا تنها نباشد
تو اختلاست هم عبادت هست حاجی
با این کت و شلوار و انگشتر و ته ریش
خیلی پرستو در طوافت هست حاجی
ژیلا هوایی شد رود ویلایتان کیش
حاجی محرم ها حسابی خرج کردی
اصلا برنج احتکار عطری دگر داشت
جای فقیران سفره پُر مهمان ویژه
این نذرها در دخلتان خیلی اثر داشت
ای وای اگر هیئت کلیدش را تو داری
من با یزیدم تو حسینی باش حاجی
یک قطره اشکت کل بیت المال را بس!
آهسته بر سینه بزن بس کن یواش حاجی
یک لحظه روی حرف های من تامل کن
حاجی به جان تو خدا دارم مسلمانم
هر چند بعد از اخم های مستحب تو
از این مسلمان بودنم گاهی پشیمانم
آموختم در عمر سر تا پا گناه خویش
دین جز درستی وصداقت نیست
آنجا که حق الناس بر دوش است
بی شک نمازت هم عبادت نیست
آری خدای من به فکر انتقامش نیست
من حرف لا اکراه فهمیدم شدم عاشق
او مهربان تر هست از هر آشنایی
او گفت رحمانم و خندیدم شدم عاشق
حاجی تمام حوریان و جام ها از تو
من از بهشت و کاخهایت سخت بیزارم
عیسی به دین خود و موسی هم به دین خود
من مسلک انسانیت را دوست دارم





اشکم از روی گونه ام سُر خورد

جوهری شد به گوشه ی دفتر 

واژه در واژه حس دلتنگی 

می نویسد در این شب آخر 

حس خوب کنار هم بودن

بغض سنگین وقت اذان

یا علی یا عظیمِ بعد نماز

دوره های تلاوت قرآن

حس آرامش دعای سحر

با دو چشمی که خواب می خواهد

روزه دارت همیشه وقت سحر

حاجتی مستجاب می خواهد

شب قدری که با علی سر کرد

با همه احترام می خواهد 

بعلیٍ علی به حق علی

از تو حسن ختام می خواهد

می کنم تا مرور خاطره ها

قلم از پای شعر من جا ماند

بیت بیت تمام دفتر من

غزل یا مجیر را می خواند

خاطراتی که جان تازه گرفت

مثل شیرینی خوش حلوا

در و دیوار خانه هم می خواند

ذکر تسبیح حضرت زهرا(س)

ظرف نذریِ آشِ همسایه

عطر دیگر به سفره ها می داد

چقدر چای لحظه ی افطار 

طعم چایی روضه را می داد

حرف روضه،دوباره دلتنگی

ذکر هر روز و هر شبم شده است

آرزویم در آخرین افطار

ربنا آتنا حرم شده است.

بعد یک ماه روزه در خلوت

اشک چشمم چه قیمتی دارد

دست بر سینه السلام علیک

این زیارت چه لذتی دارد



 

 

با نام علی یادعلی حضرت سلطان

با اذن ولی نعمتمان شاه خراسان

لب تر بکند سید علی گوش به فرمان

آماده ی جنگ است همه ملت ایران

پیچیده خبر وای که سردار نیامد

ای اهل حرم میر و علمدار نیامد

احلی من عسل روی لب قاسم لشکر

بر پا شده طوفان سلیمانی حیدر

تکرار شود قصه ی مستانه ی خیبر

دنیا بشود پاک از این قوم ستمگر

فریاد بر آرید سپهدار نیامد

ای اهل حرم میر و علمدار نیامد

تاریخ دهد تا ابد دهر گواهی

تاریکی مطلق برود رو به تباهی

سردار کشیده است چنین نقشه راهی

باید که حسینیه شود کاخ سیاهی

سید علی ای یار نیامد

ای اهل حرم میر و علمدار نیامد

در سینه ی مان باز حسینیه علم شد

گفتیم حسین و دلمان تنگ حرم شد

روی لبمان نوحه ی دستان قلم شد

در هیئت مان نوبت این نوحه و دم شد

ای ان آه میاندار نیامد

ای اهل حرم میر و علمدار نیامد

عباس دعا کن به پر معجر زینب

دشمن نکند سر به سر معجر زینب

پیچیده به لشکر خبر معجر زینب

دعوا نشود آه سر معجر زینب

سقای حسین سید و سالار نیامد

ای اهل حرم میر و علمدار نیامد


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

وبلاگ شرکت طراحی سایت webappland شلوغی مسی وبلاگ شخصی ستیلا باسقی دریا کامپیوتر یا صاحب عصر و زمان newrta ثبت شرکت خارجی ماکو توریزم