بانگ موذن‌ زاده پیچیده میان شهر
دارد اذان می گوید آقا لحظه ی افطار
دارم خجالت می کشم از شعرهایم من
شعری که جای خالیت را می کند تکرار
ای کاش پای سفره ی افطارتان بودم
با دست خود خرما به این مسکین تعارف کن
من هم برایت نان و سبزی لقمه می گیرم
راضی به زحمت نیستم! بنشین! تعارف کن
ای کاش یک افطار با هم کربلا بودیم
آنجا نمازم را جماعت با تو می خواندم
با تو زیارت در سحر چه لذتی دارد
ای کاش اصلا تا ابد پیش تو می ماندم



مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

ال جى امین حضور فروش عمده زردچوبه و قیمت عمده چوب( قلم) زردچوبه تازه خوشمزه ترین مزه ها محتوا Elvin رمزهای طراحی مهاجرت به استراليا Tony